آینا جونمآینا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
بابا داود منبابا داود من، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
مامان مریم منمامان مریم من، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
آشنایی من و عشقمآشنایی من و عشقم، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات آینا گلی

15 ماهگی

                                                               دختر قشنگم 15 ماهگی ت مبارک باشه  
9 بهمن 1394

راه رفتن آینا گلی

سلام سلام به ختر ناز و بامحبت خودم(هر وقت از سرکار میام ومنو میبینی حسابی بغلم میکنی و خودتو لوس میکنی) دختر قشنگم ؛ بالاخره   5 بهمن1394 که شما  13 ماه و 26 روزت بود تونستی راه بری ..منکه خیلی ذوق کردم از راه رفتنت،خیلی وقته منتظر این لحظه بودم...خدایا شکرت البته از 11 ماهگی میز و مبل رو میگرفتی و راه میرفتی ولی مستقل نه ,یکم میترسیدی ولی حالا ترس ت ریخته و خودت بیشتر مشتاقی که راه بری...اون شب هم ازبس باهات تمرین کرده بودیم 8:45 شب بیهوش شدی ..معلومه حسابی خسته شده بودی... تقریبا سه روز مونده تا آستانه ی 15 ماهگی...پیشاپیش مبارکت باشه به امید موفقیت های بیشتر برای تو گل دخترم   ...
6 بهمن 1394

یک و یک و یک

  سلام گلم یکسال و یک ماه و یک روزگیت مبارک .امیدوارم همیشه تو مراحل  زندگیت موفق باشی .نازنینم هرچی میگذره شما دوست داشتنی تر میشی اینقدر خودت رو لوس میکنی که هرچی میبوسمت و بغلت میکنم اروم نمیشم واقعا که شیرینی زندگی ما شدی ا این اداهای جدید که درمیاری خیلی بامزه میشی...دیگه قشنگ بوس میکنی اونم با صدای ابدار,عاشق وسایل آشپزخونه هستی...کلا عاشق هرچیزی هستی جز اسباب بازی هات جونم برات بگه که کم و بیش بابا رو میگی ولی مامان رو فعلا نه...البته همه ی بچه ها مامان رو دیرتر یاد میگیرن نمیدونم چه حکمتی توشه خلاصه دنیای شیرینی ساختی برای ما...یکم سخته البته نه همیشه ولی خب اولاش خیلی سخت بود ولی بعدازگذشت یک سال عادت کردیم،میب...
10 دی 1394

آینای من

سلام دختر لوس و بامزه ی خوم این روزها حال خوبی ندارم؛خیلی لجباز شدی .از وقتی یک ساله شدی به جای اینکه بهتر بشی برعکس شده دلیلش هم احتمالا بخاطر دندونات هستش که واقعا داره اذیتت میکنه گلم خیلی از این بابت ناراحتم و امیدوارم همه ی کوچولوها همیشه سالم و شاد و سلامت باشن عزیز دل مامان دیروز یعنی 8 دی ماه  جشن عقد دخترعموم  و پسرعمه م بود(ستاره و امین )خیلی خوش گذشت ولی خب شما چون خواب بودی با بابا داود دیرتر اومدی و من با خاله اینا رفتم؛نمیخواستم از خواب بیدارت کنم و باعث بشم بدخواب بشی باباداود هم زحمت کشید و خونه موند تا شما از خواب بیدار شی بعد دوتایی پدر و دختری اومدین آینا خانم ما جدیدا یاد گرفته سوار تاب که میش...
9 دی 1394

دخترم یک ساله شد

سلام عشق من سلام زنبور طلایی...کیک آینا زنبور هستش...لباسش هم  زنبور هستشتولدت با یه دنیا عشق مبارکت باشه ایشاالله که صد ساله بشی...من و بابایی بهترین آرزوها رو برات داریم چقدر خوبه که دختر داریم،دختری که جدیدا یاد گرفته باباییش رو  مدام بوس کنه؛حسابی دلش رو بردی آینا طلا بابایی ت هم عاشقانه دوستت داره ((((((((دختر قشنگم...یک بهار و تابستان و یک پاییز و یک زمستان رو دیدی...از این به بعد همه چیز تکراری ست..جز مهربانی...
9 آذر 1394

5 روز مونده به تولدت نفس

سلام آینای من باورم نمیشه که دارم به تولد یک سالگیت نزدیک میشم،هرچند که ماه صفر هستش و من و بابا داود برنامه ی تولد بزن بکوب نداریم ولی میخوایم یه جشن کوچولو به همراه خانواده ی گل خودم و خانواده ی محترم بابایی برات بگیریم که فقط خاطره ی خوش از یه تولد خوب برامون باقی بمونه کیک رو هم مدل زنبوری سفارش دادیم که امیدوارم خوشگل در بیاد؛یه ست آتلیه هم مادر جون داره واست میبافه و من هم دارم برات پیراهن زنبوری میدوزم،وای که چقدر ماه بشی  با این لباسه ملوسک...وای یکی یکی یادم میاد  واست وقت آتلیه هم گرفتیم که  امیدوارم باهامون همکاری لازم رو داشته باشی راستی یادم رفت بگم که تولد شما یه شب قبلش یعنی 8 آذر برگذار میشه،چون ما ای...
5 آذر 1394