آینا جونمآینا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
بابا داود منبابا داود من، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامان مریم منمامان مریم من، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
آشنایی من و عشقمآشنایی من و عشقم، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات آینا گلی

اولین پارک آینا گلی

سلام به دختر ناز خودم خوب واسه خودت میگردی...ایشاالله همیشه خوش باشی و در حال گشت و گذار عزیز دلم من این هفته شیفت بعدازظهر کتابخونه ام و از ساعت 1 میرم تا 7...خیلی دلم واست تنگ میشه خیلی زیاد دیروز که باباداود شما از سرکار برگشت اول اومد خونه ی مامانی دنبال شما و رفتین دور زدین...عاشق بیرون رفتنی...مثل خودمی حالا کجاها رفتید خدا میدونه...فقط کلاغه خبرآورد رفتی پارک...با عمه مریم الهی قربونت برم...کی میشه خودت توی پارک بدو بدو کنی و سوار تاب بشی...عمه مریم که می گفت کلی ذوق کرده بودی و بچه هارو نگاه میکردی...کلا بچه هارو میشناسی و هربچه ای رو نگاه میکنی و واسش میخندی ... ایشاالله عمه چند ماه دیگه که راه افتادم هر روز میا...
8 ارديبهشت 1394

اولین کلاه تابستونی

سلام به دختر ماه خودم این هفته هواخیلی گرم شده...بااینکه بهار هست ولی هوا یکم تابستونی شده البته واسه تو خوب شده که هر روز با کالسکه می بریمت بیرون...مامانی دو تا کلاه تابستونی جدید هم واست خریدم که خیلی بهت میاد...ماه هستی،ماه تر میشی         ...
31 فروردين 1394

روز مادر مبارک

دختر دار شدم من! دختر که داشته باشی انگار خودت را با دست خودت پرورش میدهی... انگار مادری را از کودکی تجربه میکنی... دختر است ، از کودکی آفریده شده برای مادری ،آن هنگام که عاشقانه موهای عروسکش را شانه میزند و قربان صدقه های مادرانه اش را نثار عروسکش میکند،لالایی برایش میخواند و به رویش میخندد... دختر است ،آفریده شده تا از کودکی از عزیزانش مراقبت کند،آن هنگام که خسته از مشغله های روزانه کنارت می نشیند و دستهایت را با دستهای کوچکش نوازش میکند... وقتی حتی نه پدر و نه همسر دردت را نمی فهمند ،به چشمهایت خیره میشود و می گوید :مامان چرا خوشحال نیستی ؟! دختر که داشته باشی باید غمت را پنهان کنی،بغضت را فرو بری و بخندی،راحت با غمت می شکند...ا...
29 فروردين 1394

آینای 5 ماهه

5ماه مثل برق که دروغه ولی یه چیزی مثل برق گذشت  این ماهای آینا جزء بهترین ماهاست. عاشق پنکه سقفی و آویز اتاق خاله مطهره ست تو اوج گریه هم که باشه اینارو میبینه آروم میشه...یاد گرفته برمیگرده...البته تقریبا دوهفته ست یادگرفته ولی الان سریعتر شده . صبح ها که زود بیذار میشه وکلی غر میزنه وبازی میکنه که منم بلندشم...حتی جمعه ها که تنها تعطیلی من و باباش هست دیگه راست راستکی مامان شدم خدایا شکرتتتتتتتتتتت ایشاالله هرکی آرزوی نی نی داره زود زود بهش برسه حالا از سختیاش بگم که همچنان خواب شب ندارم البته تعداد دفعات بیدار شدنم خیلی کمتر شده ولی بازم همون یه بارش هم سخته و خیلی سخته. این قدر انرژیم و وقتم رو میگیره که دیگه نمیر...
29 فروردين 1394

آینای عینکی

امروز من و خاله مطهره و دایی مقداد و بابا داودت؛یه شیطونی کردیم و واست عینک زدیم...شبیه خانم مهندس ها شدی قلبونت بلم ...دست بابا داود هست که توی عکس معلومه...قبلا هم گقتم اصل عکس هارو میذارم...بدون اینکه درستشون کنم...اینجوری جذابتره...اینجا شما تازه 4 ماه رو تموم کردی ...
16 فروردين 1394

13 بدر 1394

سلام به دختر ناز و قشنگم امسال 13 بدر عالی بود بخاطر وجود تو نازنینم...هرچند بابایی شما حالش بد بود و کلا خونه موند ولی این دلیل نمیشد که ما به خودمون بد بگذرونیم..ایشاالله سال بعد بابا هم باهامون باشه و سه تایی عکس بندازیم یکم هم هوا سرد بود واسه همین کلاه سرت گذاشتیم این هم ازعکس های ملوس دخترم که زینب جون دخترعمه ی من زحمت کشید و از شما انداخت...ایشاالله واسه نی نی ش جبران کنیم   ...
13 فروردين 1394