آینا جونمآینا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
بابا داود منبابا داود من، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
مامان مریم منمامان مریم من، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
آشنایی من و عشقمآشنایی من و عشقم، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات آینا گلی

جشن دندونی دخترم

1394/6/24 11:36
نویسنده : مامان مریم
255 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان سلام

بیست شهریور برات جشن دندونی گرفتم

از هفته ی قبلش که مادر جونی(مامان خودم) زحمت همه ی کارها رو کشید؛خاله جون مطهره هم با خاله اکرم(دوست مهربون خودم) زحمت کشید و خونه رو تزیین کردن

ایشاالله برای مادرجونی بتونیم جبران کنیم و همینطور برای عروسی خاله اکرم و خواهر خوبم مطهره جونم

جشن خوبی بود ولی از اونجایی که شما تا ساعت 4 بیدار موندی و بارسیدن مهمونا شما هم خوابت برد،به زور یک ساعت بعد بیدارت کردیم و کلی نق نقو بودی و عصبانی

ولی بارفتن مهمونا کلا از این رو به اون رو شدی و حالت خوب شد ومعلوم شد شلوغی کلافت کرده بود

ایشاالله که امسال واسه تولدت جبران کنی و خوش اخلاق باشی...از همه ی کسایی که دعوت مارو قبول کردن و اومدن،تشکر میکنم

ایشاالله توی شادی هاشون جبران کنیم

________________________________________________

پ ن1:

کادوهای جشن دندونیت اکثرا پول بود که گذاشتیم توی حسابت

یه النگو هم از طرف مادرجونی و پدرجونی و دایی جونمحبت...ممنون از شما

یه بارونی خیلی شیک و شلوار از طرف خاله مطهرهبوس...مرسی خاله جونم که همیشه چیزهای خوشگل واسم میخری

و یه عروسک از طرف سمیه جون(دوستم)زیبا

عزیز دلم؛عکس ها زیاد مناسب نبودن که اینجا بذارم

حالا سه تاش رو تونستن بذارم

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامی س
28 شهریور 94 13:31
به به مبارکه عروسک خانووووووم با دندونات کلی چیزای خوشمزه بخوری ایشالا و همیشه سالم باشی ___________________________________________________________ سلااااااااااااااام مرسی عزیزم که همیشه میای و به ما سر میزنی قررررربونت