دخترم...تاج سرم
سلام عزیز مامان
دختر نازو قشنگم...چند روزه یادگرفتی میرقصی،البته نه از اون رقص ها...یکم دست هات رو میبری بالا و انگشت هات رو باز و بسته میکنی
خیلی خیلی به بابا داود علاقه نشون میدی چون تا ماه پیش هم زیاد باهاش جور نبودی ،نمیدونم چرا ،بابایی ت که عاشقته ولی تو همش به من میچسبیدی و من اصلا از این قضیه راضی نبودم ولی الان یه هفته ست که وقتی بابایی از سرکار میاد و میبینیش از ته دل ذوق و خنده و لوس بازی و خودتو از بغل من میندازی بغل بابایی ت
واینکه چند روز هم هست که ددددددددد میگی و اووووووووووو،مثل اینکه میخوای شروع کنی به حرف زدن،خیلی خوشحالم که بزرگ شدنت رو لمس میکنم واقعا روزهای شیرینی دارم با تو
و خبر مهم بعد اینکه خاله مونا بارداره،مونا جون صمیمی ترین دوستمه،هنوز معلوم نیست نی نی ش چیه ولی هرچی هست اول اینکه سالم باشه و بعد اینکه دختر باشهآخه خاله مونا عاشق دخمله ؛اگه هم پسمل بود ایشاالله شبیه خاله مونا بشه؛خوشگل و بامزه و ایشاالله شما و نی نی خاله مونا دوست های خوبی باهم باشید
دیروز کیانا و مامانش مهمون ما بودن،هر دوتا جیگر شدین،کیانا کلی رقصید و دست زد و تو هم باهاش صحبت میکردی و اونم جوابتو میداد البته به زبون نی نی ها حرف میزدین که ما اصلا متوجه نمیشدیم و فقط واستون میخندیدیم و کلی ازتون فیلم گرفتیم ولی عکس نه
ودر آخر از اینجا یه دعا برای کسایی که نی نی میخوان در این ماه عزیز و پربرکت از ته دل دعا میکنم خدا بهشون هرچه زودتر یه نی نی ناز و سالم بده و این روزهای شیرین رو لمس کنن...آمییییییییییییییییین
___________________________________________________________________________
پ ن 1:امروز 25 شهریور 94... بچه ی خاله ی مونا پسره...یه پسر شیطون بلا...ایشاالله که صحیح و سالم به دنیا بیاد