آینا جونمآینا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
بابا داود منبابا داود من، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
مامان مریم منمامان مریم من، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
آشنایی من و عشقمآشنایی من و عشقم، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات آینا گلی

مامانی برگشت سرکار

1393/12/2 16:45
نویسنده : مامان مریم
131 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام دختر نازم

من برگشتم سر کار با هزار تا خاطره

ازکدومش برات بگم...میخوام از شب قبل از به دنیا اومدنت تعریف کنم تا الان که داری سه ماهه میشی نفسم

شنبه صبح  8 آذر از خواب بیدار شدم ؛ صبحو نه م رو کامل خوردم و بعد راه افتادم سمت خونه ی مامانی؛چون دکتر یه آمپول بهم داده بود و گفته بود بروز قبل از عمل بزن،خلاصه آمپول رو دوست مامانی واسم زد و بماند که کلی درد داشت ولی بعداز چند دقیقه دردش از بین رفت

نزدیکای ظهر بود که مامان سیما(مادر همسرم) زنگ زد به مامانی (مامان خودم) و برای شام دعوتشون کرد و خلاصه شام مهمونی بودیم و با اینکه دکتر کفته بود شام خیلی سبک بخور ولی من کلی غذا خوردم ؛ آخه کباب بود...مگه میشه براحتی از کباب گذشت

حدودایه 11 شب رفتیم خونه و من کاملا ریلکس خوابیدم و گوشیم رو برای 5 صبح تنظیم کردم،چون دکتر گفته 7/30 صبح بیمارستان باشید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)